روزگاری گذشت و گذشت، درست مانند گذشتن سیخ از کباب، و من در لابلای حوادث غلطیدم و غلطیدم، درست مانند غلطیدن حباب در محور گرداب، و روزی نگذشت که من در این اندیشه نباشم که اجتماع ما، اقتصاد ما، اخلاق ما، افکار ما، تصور ما، هنر و نیروهای هنری ما، و سرانجام همه چیز ما چرا این اندازه گرفتار فساد و مشکلات شده است؟ و چرا این گرفتاریها هر لحظه رو به افزایش است؟ و چرا این اجتماع گرفتار، هنوز به خود نیامده که برای درد زدائی چارهای بیاندیشد؟ و آیا این چاره اندیشی اصلاً ممکن هست و یا از جمله غیرممکنها است؟ و با این اندیشه من هم مانند دیگران در پیچ و خم این اوضاع درهم و برهم پیچ و تاب خوردم، و مانند سرمستان طوفان گرفته که از خود بیخبرند سرگردان و سرگران حرکت کردم، روزگاری گذشت و من خود را در میان تودهی ظلمات متراکمی دیدم، و هرچه به دقت نگریستم جز تاریکی و سیاهی و سرانجام ویل و نابودی چیزی ندیدم، و عاقبت به خود آمدم که باید رخت از این ورطه بیرون کشید، چون از یک طرف فشار فقر در محیط: فقر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و سرانجام بالاتر از همهی انواع فقرها، فقر اخلاقی بر آن محیط تاریک سایه گسترده بود و تاریکترش ساخته بود و مرتب هم تاریکترش میساخت، و از طرف دیگر فشار زورمندان و زرمندان و بلکه تزویر و ریامندان محلی، بر ناتوانان و محرومان چنان وارد میشد که گویی حکایت از اوضاع قیامت کبری میکند.
بدون شک بیش از هرچیزی نام این کتاب یک رشته علامت تعجب و پرسش فراوانی را در خط سیر خود نقش میزند، برای اینکه مجرد خواندن این نام این تصور را در ذهن خواننده زنده میگرداند که چگونه در این قرن بیستم جاهلیتی وجود دارد!؟ آیا جاهلیت همان مقطعی محدود و قطعه معینی از زمان نیست که روزگاری بر جزیرة العرب حاکم بود و گذشت!؟ و علاوه بر آن جاهلیت چگونه با علم و معرفت و تمدن و فرهنگ و صنعت و پیشرفت و ترقیات روزافزون مادی و نظامهای فکری و سیاسی قرن بیستم سازگار خواهد بود!؟.
اما نویسنده این کتاب با بیان معنی و تفسیر حقیقت جاهلیت آنگونه که مفهوم اسلامی و تصریحات قرآنی ایجاب میکند به این پرسشها پاسخ میگوید، و عقده این مشکلات پیچیده را با سرانگشت اندیشه میگشاید.
اشتراک
موضوعات:
تربیتی اسلام فکر و اندیشه
برچسبها:
کتاب جاهلیت قرن بیستم محمد قطب فساد اخلاق هنر اجتماع فقر اقتصاد روابط اصلاح